Web Analytics Made Easy - Statcounter
به نقل از «جام جم آنلاین»
2024-05-02@20:37:42 GMT

۶قتل به خاطر هیچ

تاریخ انتشار: ۱۵ آذر ۱۴۰۲ | کد خبر: ۳۹۲۳۸۸۷۹

۶قتل به خاطر هیچ

  خب سعید چقدر درس خواندی؟ 
تا پنجم ابتدایی.
 
قبل از دستگیری چه کاره بودی؟ 
کشاورز.
 
مجردی؟
بله. عاشق یکی از دخترهای فامیل بودم. او هم عاشق من بود اما شرایط زندگی‌ام اجازه نداد به هم برسیم.
 
معتادی؟
بله. شیشه می‌کشم و قرص‌های روانگردان هم مصرف می‌کنم. وقتی این قرص‌ها را می‌خورم، مثل جغد می‌شوم و تا صبح پلک نمی‌زنم.

بیشتر بخوانید: اخباری که در وبسایت منتشر نمی‌شوند!

حالا حساب کن وقتی مغز چند روز استراحت نکند، تعطیل می‌شود و هیچ قدرتی برای تشخیص خوب از بد را ندارد. اصلا می‌روی در فضایی که دستور از مغز نمی‌گیری. 

چه شد یک جوان کشاورز و آرام، تبدیل شد به قاتلی خشن؟ 
من برادری داشتم که عاشق او بودم. او هم عاشق من بود. پشت هم بودیم. او عاشق دختری بود و برای رسیدن به آن دختر رقیب عشقی خود را کشت و من در کنارش بودم. سال۱۳۹۳ دستگیر شدیم و پس از محاکمه، برادرم به قصاص و من به زندان محکوم شدم. دو سال بعد او را در زندان قصاص کردند. روزی که برادرم را قصاص کردند، زندگی‌ام تمام شد.

چندبار اقدام به خودکشی کردی؟ 
دو بار در زندان و یک بار در بیرون از زندان، اما هربار به دادم رسیدند و زنده ماندم. 

خب برویم سراغ قتل‌ها، چطور با همدستت آشنا شدی؟ 
او هم‌بندی من در زندان بود. خوب حرف می‌زد و آدم تحت تاثیرش قرار می‌گرفت. وقتی آزاد شدم، سراغش رفتم و فهمیدم وضع مالی‌اش خوب شده‌است. می‌گفت باید طوری زندگی کرد که جیبت همیشه پر پول باشد. آن‌قدر روی مخم کار کرد که قبول کردم با او همراه شوم. 

نقشه‌تان چه بود؟ 
قرار بود در پوشش مسافر سوار خودروهاشده و با سلاح راننده را تهدید وخودرویش را سرقت کنیم. بعد هم به شمال تهران برویم و ازخانه‌ها سرقت کنیم. یادم است اولین سرقت را در سه‌راه آدران انجام دادیم. سوار خودرویی شدیم وهمدستم با شلیک گلوله راننده را کشت و ماشینش را سرقت کردیم. من شیشه و قرص مصرف کرده‌بودم و حال خوبی نداشتم اما یادم هست خیلی راحت راننده را کشت. 

بعد چه شد؟ 
به محله‌ای در شمال تهران رفتیم. خانه‌های آنجا لاکچری بود. منتظر ماندیم تا یکی ازساکنان وارد خانه شود وما پشت سرش وارد شویم و با تهدید اسلحه سرقت کنیم. چند ساعتی منتظر ماندیم اما سوژه‌ای پیدا نکردیم و دست خالی برگشتیم. 

خودروی سرقتی را فروختید؟ 
نه در محلی خلوت رها کردیم. 

خب دومین قربانی را چه کسی کشت؟
من. روز بعد در ملارد سوار خودروی دیگری شدیم. من روی صندلی عقب و پشت‌سر راننده نشسته‌ بودم. در محل خلوتی، با اشاره همدستم به راننده شلیک کردم و او را کشتم. بعد دوباره به آن محل شمال تهران رفتیم که باز هم دست خالی برگشتیم. ماشین را هم مثل قبلی رها کردیم. 
 
و همچنان همین رویه را ادامه دادید؟ 
نه. بعد از قتل دوم، چند روزی جرایم خود را متوقف کردیم و به دیدن خانواده‌مان رفتیم. پدر و مادرم بعد از اعدام برادرم بیمار شده‌ بودند. چند روز بعد دوباره به تهران برگشتیم و سراغ سومین راننده رفتیم. این راننده را دو نفری و با ضربه‌های چاقو کشتیم و جسدش را در جوی آب انداختیم. این بار هم نقشه‌مان با شکست روبه‌رو شد. سه نفر را برای هیچ کشتیم. بعد از قتل سوم دوباره چند روزی قتل‌ها را متوقف کردیم و دوباره به تهران آمدیم و راننده تیبایی را کشته و نقشه را عوض کردیم.
 
چه تغییری؟
من پیشنهاد دادم سراغ مرد پولداری در قروه کردستان برویم و او را به گروگان بگیریم. 
 
او را می‌شناختی؟
چند وقتی در مزرعه‌اش کار می‌کردم. خلاصه با تیبای سرقتی به آنجا رفتیم و مرد پولدار و دو کارگرش را گروگان گرفتیم. خواستیم دو میلیارد برای آزادی‌اش بدهد اما باز هم با شکست روبه‌رو شدیم و من به آنها شلیک کردم. دو کارگر مزرعه مردند اما صاحب آنجا زنده ماند که ما را لو داد و دستگیر شدیم. 

اگر دستگیر نمی‌شدید، همچنان ادامه می‌دادید؟
به این فکر نکرده‌ بودم. 
 
الان پشیمانی؟
بعد از این همه قتل پشیمانی فایده‌ای ندارد. مغزم به خاطر مصرف شیشه تعطیل شده‌بود.

قاتلان چطور دستگیر شدند
تحقیقات جنایی در این پرونده همزمان با جنایت در مزرعه کشاورزی در قروه آغاز شد و تیم جنایی پس از صحبت با صاحب مزرعه که به طرز معجزه‌آسایی زنده مانده‌بود، هویت یکی از قاتلان را شناسایی و خیلی زود او و همدستش را دستگیر کردند. با توجه به این‌که قاتلان به راحتی دست به اسلحه برده و شلیک می‌کردند، احتمال وقوع قتل‌های دیگر توسط آنها مطرح شد. تحقیقات در این زمینه ادامه داشت تا این‌که کارآگاهان دریافتند مرد جوان و همدست میانسالش در مدت دو ماه گذشته در خانه یکی از دوستان‌شان در سه‌راه آدران در غرب استان تهران ساکن بوده‌اند ودراین مدت رانندگانی دراین محدوده بااسلحه کشته شدند. بررسی نوع اسلحه به کار رفته در جنایت مزرعه و قتل رانندگان هیچ جای شکی برای پلیس باقی نگذاشت که این دو مرد در قتل سریالی رانندگان هم دست داشته اند که آنها تحت بازجویی قرار گرفته و به سه قتل در غرب استان تهران اعتراف کردند.

منبع: جام جم آنلاین

کلیدواژه: قتل قاتل سرقت خشن

درخواست حذف خبر:

«خبربان» یک خبرخوان هوشمند و خودکار است و این خبر را به‌طور اتوماتیک از وبسایت jamejamonline.ir دریافت کرده‌است، لذا منبع این خبر، وبسایت «جام جم آنلاین» بوده و سایت «خبربان» مسئولیتی در قبال محتوای آن ندارد. چنانچه درخواست حذف این خبر را دارید، کد ۳۹۲۳۸۸۷۹ را به همراه موضوع به شماره ۱۰۰۰۱۵۷۰ پیامک فرمایید. لطفاً در صورتی‌که در مورد این خبر، نظر یا سئوالی دارید، با منبع خبر (اینجا) ارتباط برقرار نمایید.

با استناد به ماده ۷۴ قانون تجارت الکترونیک مصوب ۱۳۸۲/۱۰/۱۷ مجلس شورای اسلامی و با عنایت به اینکه سایت «خبربان» مصداق بستر مبادلات الکترونیکی متنی، صوتی و تصویر است، مسئولیت نقض حقوق تصریح شده مولفان در قانون فوق از قبیل تکثیر، اجرا و توزیع و یا هر گونه محتوی خلاف قوانین کشور ایران بر عهده منبع خبر و کاربران است.

خبر بعدی:

فقط یکی از معلم‌ها می‌داند

‌خبرگزاری مهر، گروه مجله _ مرتضی درخشان: اینکه یک پسر در آینده چه‌کاره می‌شود را می‌توان اول از همه از خودش پرسید و پاسخی که دریافت می‌کنید اغلب خلبان، پزشک یا مهندس است. البته ضمن احترام به صنف «لاستیک فروشان»، این قاعده، استثنائاتی مثل آن لاستیک فروش محترم هم دارد؛ اما این پاسخ اصلاً معتبر نیست، شما باید از افراد دیگر هم بپرسید، هرچند، در آنها هم پاسخ کلیشه‌ای بسیار دیده می‌شود.

مثلاً در زمان ما پدر و مادرها مصرّاََ معتقد بودند که ضمن احترام به شغل شریف «حمالی»، ما نهایتاً حمال می‌شویم که البته بعضی اعتقاد داشتند که همان موقع حمال هستیم که البته با پیشرفت تکنولوژی و آشنایی پدر و مادرها با مشاغل جدید امروزه این رویه تغییر کرده و بخصوص مادرها معتقدند که بچه‌ها «یک چیزی» می‌شوند که آن یک چیز حتماً حمال نیست.

خاله‌ها و دایی‌ها معتقد بودند که این بچه هوش سرشاری دارد و ضمن احترام به «یک جایی»، یک روز این بچه به یک جایی می‌رسد! البته اگر شما رقیب فرزندان آن‌ها بودید ضمن احترام به «هیچ جا» شما به هیچ جا نمی‌رسیدید.

عموها و عمه‌ها خیلی متأثر از رفتار پدر و مادر شما آینده شما را ترسیم می‌کردند و اگر شما را دوست داشتند می‌گفتند که این بچه خیلی «باهوش» است و ضمن احترام به مقام شامخ «پدر»، یک روزی مثل پدرش یک چیزی می‌شود، اما اگر پدر شما و همسرش را دوست نداشتند، ضمن احترام مجدد به مقام شامخ «پدر» می‌گفتند، این هم مثل پدرش هیچ چیز نمی‌شود.

بهترین روش برای فهمیدن آینده فرزندان، جست‌وجو در بین معلم‌های مدرسه بود. نه اینکه معلم‌ها بدانند؛ اما یکی از معلم‌ها معمولاً می‌فهمید. شما باید بگردید و برای هر دانش‌آموز آن معلم خاص را پیدا کنید.

از نظر مشاوران مدرسه که همه دانش‌آموزان اگر با همین روند ادامه بدهند ضمن احترام به «مشکلات جدی»، در آخر سال به مشکلات جدی بر می‌خورند. معلم‌ها هم اغلب معتقدند که ضمن احترام به «زندانیان و خلافکاران»، دانش‌آموزان آخرش از راه به‌در می‌شوند و از این حرف‌ها! اما یک معلم هست که انگار همه‌چیز را می‌فهمد، یکی که هر دانش‌آموز یکی برای خودش دارد و مال من «علیرضا افخمی» بود؛ معلم ریاضی سال اول دبیرستان.

من استعداد خاصی در فیزیک، هندسه و ورزش داشتم، خودم در کودکی فکر می‌کردم که فضانورد بشوم، در راهنمایی تصورم این بود که مدیر یک جایی خواهم شد، اما در دبیرستان، وقتی آقای افخمی به ما موضوع تحقیق داد که یک جوان چه خصوصیاتی باید داشته باشد، وقتی نتیجه کارها را بررسی کرد و به کلاس برگشت از یک ساعت و نیم زمان کلاس، حدود یک ساعت در مورد تحقیق من صحبت کرد. نه اینکه از تحقیق خوشش آمده باشد، نه! از یک جمله خوشش آمده بود. من یک جایی از این تحقیق برای نقل قول از پدرم نوشته بودم: «پدرم می‌گوید…» و همین جمله شده بود موضوع کلاس ما!

اصلاً قواعد تحقیق را رعایت نکرده بودم، حتی حرف مهمی هم در تحقیقات من نبود. علیرضا افخمیِ جوان، که خیلی لاغر بود و ریش کوتاه یک دستی داشت از این شکل نقل قول من خوشش آمده بود. او همان معلم من بود که فهمید قرار است چه‌کاره شوم، اما من همیشه با او «ارّه بده و تیشه بگیر» بودم. نهایتاً روزی که فهمیدم او درست فهمیده بود، دوست داشتم اینها را برایش بنویسم و بخوانم، اما سرطان این حسرت را به دل من گذاشت و آقای افخمی را توی بیمارستان پیدا کرد و با خودش برد.

خیلی دوست نبودیم، اما می‌توانستیم در پیری دوستان خوبی باشیم. مثل بعضی‌ها که این روزها دوستان خوبی برای هم شدیم. «علیرضا افخمی» خیلی شاگرد داشت، حتی شاید وقتی بعد از مدت‌ها من را می‌دید نمی‌شناخت، اما من فقط و فقط یک افخمی داشتم…

کد خبر 6094247

دیگر خبرها

  • بیک زاده: پیشنهاد منچسترسیتی به خسرو حیدری؟ من اگر جای او بودم می پذیرفتم! / فیلم
  • تصادف مرگبار رونیز و پژو ۲۰۶ در این بزرگراه تهران/ برخورد خونین کامیونت‌ها
  • دستگیری مدیر یک آرایشگاه زنانه به خاطر تبلیغ کودک‌همسری
  • فقط یکی از معلم‌ها می‌داند
  • ضرورت صدور کارت شهری برای رانندگان حوزه اتوبوسرانی تهران
  • ضرورت صدور کارت شهری برای رانندگان حوزه اتوبوسرانی
  • واکاوی ادعای مدیر شهرداری تهران درباره تمیز بودن تهران نسبت به پاریس | گردشگران و روزنامه های معتبر دنیا درباره این شهر لوکس فرانسوی چه می گویند؟
  • طلاق به خاطر پیدا شدن روسری در خودروی همسر
  • طلاق به‌خاطر پیدا شدن روسری در خودرو شوهر
  • پلیس راهور تهران: استفاده از موبایل عامل ۴۶ درصد از تصادفات است